مدح و وفات حضرت زینب سلاماللهعلیها
بازهم روضۀ زینب همه جا ریخت بهم حـال و روز همۀ اهـل سـما ریخت بهم بازهم پیـرهنی را به سر و روش کشید آسـمان تیـره شد و حال هوا ریخت بهم زیر خورشید نشسته به خودش میگوید به چه جرمی همۀ عزّت ما ریخت بهم؟ اشکهـایـش چـقـدر حـالـت مــادر دارد آه؛ از بیکسیاش کرب و بلا ریخت بهم لحظۀ آخر عـمرش دل او بیتـاب است کهـنـه پیـراهـنـی از آل عـبا ریخت بهم میرود تا به بـرادر بـرسد اما حیف… گـریـههـایش همۀ مرثـیـه را ریخت بهم یـاد آن لحـظـۀ بیطـاقـتـی گـودال است نیـزه آمد که تن خـون خـدا ریخـت بهـم |